عشق؟

 دوباره شب شد و رفتم به ناکجای خودم

به گریه های صمیمی به انتهای خودم

تمام عاطفه ام را به شعر می سپرم

و ناله می کنم اما فقط برای خودم

نوشته شده در دو شنبه 30 دی 1392برچسب:,ساعت 19:35 توسط ناشناس| |

 ایــــــن روزها ...

هـــــــر نفـــس ، درد اســـت که میکشـــم

ای کــاش

یا بـــــــــــودی ، یـــــا اصـــلا نبودی

ایـــــن که هســـــــتی و کنــــارم نیســــــــتی

دیـــــــــوانــــه ام میکنــــــــــد ..

نوشته شده در دو شنبه 30 دی 1392برچسب:,ساعت 19:27 توسط ناشناس| |

 گفت : בوستت בارم



هر چہِ گشتم مثل تو پیـבا نشـב



گفتم : خوب گشتے ؟



گفت : آره



گفتم : اگه בوستم בاشتے نمے گشتے . . .
 

نوشته شده در دو شنبه 30 دی 1392برچسب:,ساعت 19:26 توسط ناشناس| |

 شاید تو…

سکوت میان کلامم باشی!

دیده نمیشوی

اما من تو را احساس می کنم!

شاید تو ….

هیاهوی قلبم باشی!

شنیده نمیشوی

اما من تو را نفس می کشم!

نوشته شده در دو شنبه 30 دی 1392برچسب:,ساعت 19:24 توسط ناشناس| |

 درد دارد . . .



وقتی حالم در واژه ها نمی گنجد



حوصله ام برفیست با یک عالمه



قندیل دلتنگی از گوشه دلم آویزان



کافیست کمی"ها" کنید تا آب شوم. . .

نوشته شده در دو شنبه 30 دی 1392برچسب:,ساعت 19:19 توسط ناشناس| |


Power By: LoxBlog.Com